اینبار بندۀ کمترین رافعالقصه، قصد برپایی شکایت علیه همۀ اشخاص حقیقی و حقوقی را دارد که اسم اصغر قاتل بینوا را بدون در نظر گرفتن ضایع شدن حقوق مادی و معنوی آن مرحوم، همینطور بیپروا بکار میبرند. ممکن است بگویید خب اصغر قاتل که صد سال بیشتر است به سزای اعمال جنایتکارانهاش به دار مجازات آویخته شدهاست؛ جواب این گروه از همراهان گرامی این است، آیا گذشت زمان باعث میشود، نسبت به آبروی افراد بیپروا عمل کنیم؟! ممکن است گروه دیگری از دوستان، اظهار کنند که یک قاتل زنجیرهای دیگر مگر آبرویی هم دارد؟ خدمت این دسته از دوستان هم عرض میکنم، بله یک قاتل زنجیرهای هم آبرو دارد، محض امتحان چطور است که اگر از هزار نفر دربارۀ خفاش شب سوال کنند، همه او را میشناسند؛ درحالی که خیلی بعید است کسی نام و نامخانوادگیاش را بداند؛ عه… شما میدانید… صفحۀ گوشیتان را ببینم…گوگل؟!
حالا چه شده که این بندۀ کمترین در پی احقاق حقوق اصغر قاتل برآمده؛ والله من بیتقصیرم، باز هم پای نشر و ناشر و نویسنده و اینبار مشاور نشر هم در میان است والا، عزم کرده بودم و نیت جزم که انشالله بقیت ابواب قصهنامگ را به موضوعی دیگر بپردازیم؛ اما نشر خودش مگر دست از سر این بندۀ کمترین برمیدارد. مسیر رسیدن به این قصهنامگ:
مرور اخبار ← گزارشی دربارۀ کتاب «ابوالهول جنایات،گزارشی از نخستین قاتل زنجیرهای ایران»
خبری از صفحۀ معرفی کتاب و این داستانها نیست، غائلهای برپاست. شکایتی از جانب خانم نویسنده مطرح است از یکی از نشرهای پرآوازه و جناب مستطاب «م.ی.خ» که ظاهرا با زرنگی سبک امروزی، سوژه و به اذعان خانم نویسنده کلیت اثر را زحمت کشیدهاند، بهعینه منتشر ساختهاند تا جذابیت ماجرای اصغر قاتل صد چندان شود.
ی روز تابستونی (همین تابستون جاری) یکی از دوستان مشفق خانم نویسنده، استوریی از جناب/سرکار «ک.م» مستندساز برایشان ارسال میکند که چه نشستهای که جا تر است ولی بچه هم هست؛ اما نه بچۀ خودش که بچۀ دیگری! اثر خانم نویسنده دربارۀ مرحوم اصغر قاتل، از سوی ناشر دیگری به نام نویسندۀ دیگری منتشر شدهاست و مستندساز، اثر را استوری کردهاند. این ماجرا سبب میشود تا خانم نویسنده، بنشینند و خاطراتشان را بتکانند بلکه مو را از ماست بیرون بکشند. اینطور میشود که بازمیگردند به بهار سه سال پیش و پیام جناب مستطاب «م.ی.خ» و تمجید ایشان از گزارش خانم نویسنده دربارۀ اصغر قاتل و سفارش نانفیکشن برای نشر چ… القصه جناب مستطاب «م.ی.خ» بعد از مطالعۀ نسخۀ اولیه، این پاسخ را حوالۀ خانم نویسنده میکنند:
درنیامده!
خانم نویسنده اما از پا ننشسته اثر را به مدیر نشر دیگری عرضه میکنند و موافقت بهعمل میآید و اثر جامۀ نشر میپوشد و… خانم نویسنده به خاطرات بهار ۱۴۰۳ که میرسند، باز هم به یاد جناب مستطاب «م.ی.خ» میافتند و دیدارشان در نشر ث. و تبریک بابت چاپ دوم اثر و پیشنهاد دربارۀ آثار بعدی که خانم نویسنده با یادآوری عبارتِ
درنیامده!
عطای همکاری با ایشان را به لقایشان میبخشند. خانم نویسنده به اینجای خاطرات که میرسند، ظاهرا پاسخ تمام سوالات خود را مییابند؛ لذا شروع به مصاحبه میکنند و…
از پس این مصاحبه، سریال مصاحبهها پیرامون سرقت آثار ادبی یکی از پس دیگری کلید میخورد. بعد از خانم نویسنده، ارباب جراید سراغ ناشر اثر اول رفته و جویای احوال میشوند. ایشان هم پس از گفتن از امانت و امانتداری، از انتشار همزمان یک سوژۀ تحقیقاتی نادر ظرف یک سال، ابراز شگفتی میکنند؛ حال آنکه، این سوژۀ تحقیقاتی جذاب موضوعی نیست مگر شرح احوال جنایات جناب اصغر قاتل.
بعد از مطالعۀ مصاحبۀ خانم نویسنده و ناشر محترم، دست به قلم شده تا قصهنامگ را بنویسم که هردم از این باغ بری رسید. بعد از شدت گرفتن جنجال، ظاهرا فرصتی برای ناشر متهم هم فراهم آمد تا از خود دفاع نماید و انشالله ماجرا ختم به خیر شود؛ البته علاوه بر ایشان، ناشر اول بههمراه مترجم موجهی نیز در فهرست مصاحبهشوندگان قرار گرفتند. پیش از همه فرصت بهجناب مترجم اختصاص مییابد تا همچون داوری کارکشته، حدود و ثغور ماجرا را تعیین کنند. ایشان هم نه برداشتند و نه گذاشتند و آب پاکی را روی دست همۀ ناشران سارق ریختند که:
«سرقت ادبی بیاخلاقی در حوزۀ نشر است».
ایشان با دل پر خون و اشاره به آثاری چند، از سرقتهای متعدد از آثار خود و سایر همکارانشان پرده برداشتند و امید به پیگیری سرقتهای ادبی و فرهنگی را ابراز داشتند.
در میز دوم، ناشرِ مورد اتهام با توپ پر فرمودند:
«ناشران «پختهخوار» با کتابسازی سرقت ادبی میکنند».
این خوب شد، علاوه بر جناب مستطاب «م.ی.خ» و جناب/سرکار «ک.م» مستندساز، حال باید چراغ دست گرفته دنبال ناشر پختهخوار هم بگردیم. شاید هم ور دیگر این صحبت ناشر متهم این باشد که خودش خامخوار است و کارش را بیکتابسازی سامان میدهد. این پختهخواری و خامی از ذهنم پاک نشد تا سعدی علیهالرحمه دستم گرفت و این بیت مناسب حال بر زبانم جاری ساخت:
پختهخواران به آرزو خواهند/ خامخواران، زوال نعمت و جاه…
جالب این بود که ناشرخامخوار صحبت خود را با دستهبندی انواع سرقتها همراه کردند؛ ظاهرا در اینباره پژوهشی ژرف نمودهاند، ضرورتش بهکجا برمیگردد الله اعلم! حرفهای ناشر اول اما همان صحبتهای سابق بود و ظاهرا دیگر نیازی به انجام مصاحبۀ جدیدی احساس نمیشدهاست.
در این بین تحریریۀ نشر مورد اتهام اساسا اعلام داشتند هنوز اثر جنجالی مزبور منتشر نشدهاست و صحبتهای خانم نویسنده را فرافکنی دانسته و برای خودشان حق طرح موضوع در دادگاه را قائل شدهاند. در این جوابیه باز هم به دستهبندی پرداخته شده و اثر اول را گزارش ژورنالیستی و اثر مورداتهام را اثر روایی، مستندنگارانه و نانفیکشن قلمداد کردهاند. اینجا هم از آب و تاب نیفتاده و تا جا داشته بر سر مال زدهاند.
حالا گذشته از همۀ این مباحث، مشکل بندۀ کمترین این است، چطور ما جناب مستطاب «م.ی.خ» را نشناسیم؛ حتی ندانیم مستندساز «ک.م» جناب است یا سرکار، آنوقت اسم و رسم اصغر قاتل بینوا را همینجور بیدغدغه جار بزنیم. از من گفتن از این پس بجای اصغر قاتل، همان جناب مرحوم «ا.ق» را استعمال کنیم هم تن آن مرحوم در گور نمیلرزد، هم خدای نکرده ما ترک اولیی نکردهایم.
والسلام علی من اتبع الهدی
بندۀ کمترین
رافعالقصه
۰ دیدگاه