مصطفی دشتیآهنگر
«شهر در آستانۀ نابودی به دست شریران، حضور بهموقع قهرمان یا قهرمانان و در نهایت نجات شهر و شهروندان»؛ از منظر ساختارگرایان، این نمونه را میتوان، الگوی روایی ثابت، آشنا و تقلیلیافتۀ فیلمهای هالیوودی بهشمار آورد. آیا با محدود کردن روایتها در قالب این الگوهای ثابت، قادریم به تحلیل درستی از روایت دست پیدا کنیم؟ پاسخ پساساختارگرایان به این پرسش منفی است؛ آنان آفاتی چند برای این کمینهگرایی برمیشمارند: نخست آنکه، تقلیل روایت به الگویی ثابت، موجب از دست رفتن بسیاری از ظرائف و دقایق متون میشود. دیگر آنکه محتمل است، ساختارگرا با پیشفرض با متن روبرو شود؛ درنتیجه ذهنیاتش را به متن غالب و قالب کند. همچنین در این روش، بلاغت سنتی کارایی لازم را ندارد؛ پس نوعی درک مکانیکی از متن صورت میگیرد.
سریال The Americans محصول ۲۰۱۳.
داستان سریال در دهۀ ۸۰ میلادی اتفاق میافتد و روسها بهمثابه دشمن تلقی میشوند.
فارغ از ضعفهایی که برشمردیم، این روش روایتشناسان، چشماندازهایی بکر را در برابر پژوهشگران قرار داده است. به نظر من، یکی از مهمترین آنها این است که میتوان روایتهای فرهنگهای مختلف را بر طبق متون داستانیشان در چند روایت معدود خلاصه کرد؛ مثلا مهمترین داستانهای اقوام عبری زبان را میتوان در الگویی واحد بازشناخت: در همۀ آنها ابتدا قهرمان روزگار خوشی دارد (ابلیس، آدم، نوح و…) سپس بر اثر یک ابتلا (غیر ارادی) یا لغزش/ نافرمانی (ارادی) به بیچارگی و فلاکت میافتد (طرد شدن ابلیس، هبوط آدم، طوفان نوح و…) در ادامه و با جبران/ توبه، یا به وضعیت آغازین (روزگار خوش) باز میگردد و یا در فلاکت و بیچارگی باقی میماند.
این الگوها زمانی کارآمد میشوند که بتوان آن را در زندگی روزمرۀ انسان امروزی پیگیری کرد. مثلا الگوی فیلمهای هالیوودی که از گفتمان قدرت برتر آمریکا ناشی میشود، نه فقط در ذهن آمریکاییها، که از طریق روایتهای سینمایی در ذهن همۀ مردم جهان نقش بسته است. مثلا در المپیک لندن (۲۰۱۲) – بهگمانم-، در مراسم افتتاحیه، کاروان ورزشی همۀ کشورها در حال رژه بودند و طبعا طرفداران آن ورزشکاران و آن کشورها به احترام آن تیمها از جای برمیخاستند و تشویق میکردند اما زمانی که کاروان ورزشی آمریکا وارد ورزشگاه شد، کل ورزشگاه به صورت ایستاده و یکپارچه، این کاروان را تشویق کرد. وقتی آن الگوی روایتهای هالیوودی را در کنار رفتار تماشاگران قرار میدهید، متوجه میشوید که آن الگوها در ذهنیت مردم نقش مهمی دارند، به زعم مردم بسیاری در جهان و از جمله در کشور خودمان، آمریکا تنها فریادرسی است که میتواند جهان را نجات دهد و یا نابود کند. به یاد میآوریم که برخی از فعالان سیاسی در کشور ما، منتظر پیروزی ترامپ بودند!
سریال Homeland محصول ۲۰۱۱. داستان سریال حول محور تروریسم، القاعده و.. میگردد.
اینبار، کشورهای مسلمان جغرافیای دشمن بهشمار میآیند.
در برابر الگوی روایتی هالیوودی، میتوان به الگوهای روایی فرهنگ ایرانی پرداخت. الگوهایی که در عین تأثیر بر شیوۀ اندیشیدن و زیستن ما، میتوان داستانهای فراوانی را نیز بر آن منطبق کرد. من این الگو را الگوی بزنگاهی مینامم؛ در این الگو قهرمان ابتدا در یک وضعیت نامطلوب و ناخوش قرار دارد، سپس طی یک فرایند تصادفی و در یک بزنگاه، ناگهان زندگیاش از اینرو به آن رو میشود و تحول و انقلابی در او شکل میگیرد که با قبل از این بزنگاه قابل مقایسه نیست.عمدۀ روایتهای زندگینامهای در کتبی مانند کشفالمحجوب و تذکرهالاولیاء از این الگو تبعیت میکنند. ویژگی مهم این الگو این است که صرفنظر از کار و تلاش، فرد مترصد آن است تا در یک لحظۀ خاص به گل مراد برسد. این بزنگاه ممکن است یک خواب باشد (ناصرخسرو خواب دید که کسی به قبله اشاره میکند)، یا ورود مهمانی ناخوانده (مولانا و شمس) یا یک حادثه (درویشی که سر بر دکان عطار گذاشت و موت اختیاری داشت) و از این دست موارد. به گمانم این الگو، شرقی است و خاص فرهنگ هندی و ایرانی و تقریبا نقطۀ مقابل الگوی عبری که قبلا اشاره کردم.
این الگو چنان بر ذهن ما مستولی شده است که روایاتهای تاریخی، مذهبی و روزمرهمان را با آن منطبق کردهایم (مثلا خواب دیدن شاه اسماعیل و رسمیت مذهب تشیع، پیوستن حربنیزید ریاحی به لشکر امام حسین (ع) و درافتادن طیب حاج رضایی با پهلوی. این روزها یکی از الگوهای پرتکرار در روایتهای مداحان، این است که فردی (که معمولا خوشنام نیست) را به مراسم عزای امام حسین راه نمیدهند و دل او را میشکنند! آن فرد به ظاهر مومنی که از ورود وی خودداری کرده، در خواب، مورد بازخواست یکی از اولیاء قرار میگیرد و مجبور میشود از آن فرد بدنام دلجویی کند و آن فرد نیز ناگهان متحول شده و ایمان می آورد. این الگو دقیقا منطبق با الگوی داستانهای زندگینامهای عرفانی است.
این الگو، ناخودآگاهانه، بر ساختار اندیشگانی جامعه و حتی بر کارهای روزمرۀ مردم نیز سایه انداخته است؛ نحوۀ مواجهۀ فراگیر و یکسان عامۀ مردم با پدیدههایی تکراری مانند همستر، ناتکوین، رمزارزها، بورس، قرعهکشی خودرو، کوروش کمپانی، لاتاری آمریکا و صدها مورد دیگر از این دست را دقیقا منطبق بر همین الگو میبینم: بزنگاه رهایی از وضعیت نامطلوب! ویژگیهای این الگو را میتوان چنین برشمرد: نامطلوب شمردن وضعیت خود، دستیابی به سود فراوان بدون تحمل تلاش و رنج و ناخودآگاه بودن الگو.
به حافظۀ تاریخی مراجعه کنیم تا شمار زیادی از افرادی که با اتکاء به این الگوها به سود دست یافتهاند را بهخاطر آوریم: از برندگان لاتاری گرفته تا خریداران گوشی آیفون ارزان و حتی رانندگان یا بهتعبیر رایج کیفکشان شخصیتهای سیاسی و…این موارد به خودی خود اهمیت ندارد؛ اما وقتی این الگو در ذهن یک جامعه به صورت فراگیر شکل گرفته باشد، آن جامعه به کلی از کار و تلاش دست میکشد. افراد منتظر و مترصد میمانند و در آن بزنگاهها برای رسیدن به مطلوب محدود، گلوی یکدیگر را میبرند.
۰ دیدگاه