نویسنده: روزبه

صبحانۀ چهارگاهی

آمیرزا طبق عادت صبحگاهی رفت پای حوض، دست و صورتی به آب زد و ایستاد. کش و قوسی به دست و کمرش داد و دستی به سبیلای از بناگوش دررفته‌ش کشید. یهو ی صدایی بالا سرش شنید…

بیشتر بدانید

جناب مستطاب «م.ی.خ»، مرحوم «ا.ق» و پخته‌خوار اعظم

این‌بار بندۀ کمترین رافع‌القصه، قصد برپایی شکایت علیه همۀ اشخاص حقیقی و حقوقی را دارد که اسم اصغر قاتل بینوا را بدون در نظر گرفتن ضایع شدن حقوق مادی و معنوی آن مرحوم، همین‌طور بی‌پروا بکار می‌برند. ممکن است بگویید خب اصغر قاتل که صد سال بیشتر…

بیشتر بدانید

حس نابکار

بی‌ مرز می‌شوند و تو را کم می‌آورند
پس‌کوچه‌های سرد و مه‌آلود انتظار

تب‌لرزه می‌کنند در این انزوای تلخ
این دست‌های سنگی و پردردِ

بیشتر بدانید

سیاست پدر و مادر ندارد

لطیفه جلالی «سیاست پدر و مادر ندارد»، این جمله را بارها شنیده‌ایم، به‌ویژه از پدر و مادرهایمان. استفاده از خانواده و مفاهیم مرتبط با آن برای صحبت از سیاست، امرغریبی نیست، چه برای دور نگاه داشتن ما از فضای سیاسی و پیچیدن این علم...

بیشتر بدانید

«کله‌قند و جوراب»

یمین غفاری روزی روزگاری ی آمیرزا بود که تار می‌زد، کافی بود دستش به مضراب و پرده برسه، اون‌وقت دل همه حسابی غنج می‌رفت. نغمه به نغمه‌ای که می‌ساخت، مثال جواهر، رنگی و درخشان بود، چشم و گوشی نبود که شیفتۀ آوای سازش نباشه؛ القصه...

بیشتر بدانید