وقتی قلبت تیر میکشد به گلولهای فكر میکنم که با شقیقۀ برادرم هیچ شوخی نداشت چقدر آب ریختند تا دستهاش را از دنیا بشویند چقدر کلاغ از موهای مادرم پریدند چقدر برف بر شانه های پدرم نشست و من بعد از آن هیچ سپیداري... توی باغ نبودم چقدر دروغ میگفت که سیگار را ترک نمیکنم...