قصه‌نامگ
دربارۀ قصه‌نامگ

قصه‌نامگ مجال است برای «آن‌چه می‌خواهم نمی‌بینم، وان‌چه می‌بینم نمی‌خواهم» که قصه، شکایت است
آن‌گاه که برداشته شود:

رَفَعُ القصه!

خواجه نظام الملک راست در این معنی: «مگر سپاه‌سالاری بود نوشیروان عادل را و او والی آذربایگان بود…به
سخن پیرزن نکرد و به ظلم زمین او را بگرفت و دیوار باغ گرد او درکشید…قضا را آن سپاه‌سالار که زمین
او ستده بود، به درگاه آمد. ملک نوشیروان عزم شکار کرد…گندپیر چون ملک را تنها یافت از پس خاربن
برخاست و پیش ملک دوید و قصه برداشت و گفت: « ای ملک اگر جهان داری داد این پیرزن ضعیفه بده و
قصۀ او را بخوان و حال او را بدان». نوشیروان… قصۀ او بستد و بخواند و سخن او بشنید. آب در دیدۀ نوشیروان
بگردید…».

جدال حکیم و مطبعی (در بیان کتابگری و جزوه‌گویی)

رافع‌القصه

کلام استادی همچو کتاب

چند وقت پیش یک سلسله نقد (شکایت) میخوندم؛ ناقدان (شاکیان) از میان ناشران زحمتکش و کتابفروش (بعضاً کاغذفرو..).بودند که شمشیر نقد (شکایت) را به‌جانب استادان دانشگاه گردانیده که : «علت‌العلل کتاب ناخری و ناخوانی مردم همین استادان دانشگاهِ جزوه‌گو هستند و بس»! از آن‌جا که خودم هم یک نیم‌چه استاد دانشگاه به‌شمار می‌آیم؛ طبیعتا به من برخورد و تا آمدم بگویم: شما کاغذتون رو(کتابتون) بفروشید، دیدم بهتر است تقریظی نوشته و به مرمت چهرۀ مخدوش استاد دانشگاه مشغول گردم. پیش از هر اقدامی، درصدد برآمدم تا طول عرایض و مدعای شاکیان را بسنجم. یکی از مطبعیان گرامی که در این باب اظهارنظر فرموده‌بودند و از قضا «خیلی از امورات شان خرسندند»، مدعی بودند که ۹۵ درصد- بله دقیقا فرموده‌اند ۹۵ درصد – از استادان دانشگاه از معرفی کتاب شانه خالی کرده و به جزوه بسنده میکنند؛ حاال آقای «خیلی خرسند از امورات» این ۹۵ درصد را چگونه به‌دست آورده‌اند، خود حکایت از کتاب خواندن فراوان ایشان دارد؛ البته حساسیت علمی، ایشان را ملزم ساخته بود، تا منبع اطلاع‌شان را خاطرنشان سازند. ایشان فرموده اند: «دوستان‌شان که قشر گسترده‌ای از دانشجویان تا استادان دانشگاه را شامل می‌شوند ، گواهی هستند بر مدعای ایشان»؛ اظهارنظر دوستان ایشان نیز بر کتابخوانی فراوان ایشان دلالت می‌کند!

در قدم بعد، به مستندات دوران دانشجویی رجوع کردم. دفترهای جلد چرمی وکاغذی، یادگاری از دوران دانشجویی، زینت‌بخش کتابخانه‌ام بوده و هست. یکی از دفترها را بیرون کشیده و مشغول ورق زدن شدم. به «انواع ادبی» رسیدم: « انواع ادبی، اصطالحی‌ست که در نقد ادبی برای تعیین و تقسیم‌بندی آثار ادبی…» لاینقطع خواندم. سطرها بی‌هیچ کم و کاستی، سطور کتابی بوده که استاد محترم هم لاینقطع دیکته فرموده‌بودند. شناسایی کتاب از همین سطر آغازین دشوار نمی‌نمایید؛ به روبرو خیره شدم، انگار به چشم‌های مطبعی ناخرسند. احساس دماغ سوختگی می‌کردم، کلافگی هم ضمیمه شد. دفتر را بستم و در قفسه گذاشتم. روی سالنامه‌ها دست کشیدم و پیش رفتم. انگشتم روی عطف سالنامۀ آجری متوقف ماند. برق به چشم‌هام دوید. شتابزده سالنامه را بیرون کشیده و ورق زدم. فرموده بودند:

«طرفداران فقه شافعی، سختگیرند؛ اما فقه ابوحنیفه، خیر»!

چشم‌ها را بستم، استاد مجسم شدند با چشمان نیمه‌باز، دست‌ها در تکاپو و آن کلام نافذ! ناگهان مجمعی از استادان یکی از پس دیگری رخ نمودند. جمشید مظاهری سروشیار، محمدعلی اسالمی ندوشن، عالمه شهیدی، علی رواقی، مظاهر مصفا، مظفر بختیار و…استادانی که خود کتاب‌اند. چشم‌ها را که گشودم نه مطبعی مانده بود و نه تلخکامی مزیدن جزوۀ «انواع ادبی»، پس خواندم: «در خیلی جاها بعد از نعت پیغمبر و خلفای راشدین…»

کمترین

رافع‌القصه

جناب مستطاب «م.ی.خ»، مرحوم «ا.ق» و پخته‌خوار اعظم

جناب مستطاب «م.ی.خ»، مرحوم «ا.ق» و پخته‌خوار اعظم

این‌بار بندۀ کمترین رافع‌القصه، قصد برپایی شکایت علیه همۀ اشخاص حقیقی و حقوقی را دارد که اسم اصغر قاتل بینوا را بدون در نظر گرفتن ضایع شدن حقوق مادی و معنوی آن مرحوم، همین‌طور بی‌پروا بکار می‌برند. ممکن است بگویید خب اصغر قاتل که صد سال بیشتر…

ارتکابات جوانی

: «ای بابا برای که بنویسم؟»فریاد قاسم هاشمی‌نژاد است بر سر ج.م.ص، وقتی اصرار که: «چه حیف است که نمی‌نویسی و چرا نمی‌نویسی؟».کتاب دیشب به دستم رسیده، رنگ آبی کاربنی با طرح و نوشته‌های حصیری را دو دستی گرفته‌ام؛ مجموعه نقدهای هاشمی‌نژاد است حدفاصل سال‌های 1347 تا1351....

۳ دیدگاه‌ها

  1. ناشناس

    ❤️👌🏻

    پاسخ
  2. شبنم

    احساس خالص و ناب موقع نوشتن‌ که میگن‌ یعنی همین❤

    پاسخ
    • فاطمه

      ❤️👌🏻

      پاسخ

ارسال یک دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *