چند وقت پیش یک سلسله نقد (شکایت) میخوندم؛ ناقدان (شاکیان) از میان ناشران زحمتکش و کتابفروش (بعضاً کاغذفرو..).بودند که شمشیر نقد (شکایت) را بهجانب استادان دانشگاه گردانیده که : «علتالعلل کتاب ناخری و ناخوانی مردم همین استادان دانشگاهِ جزوهگو هستند و بس»! از آنجا که خودم هم یک نیمچه استاد دانشگاه بهشمار میآیم؛ طبیعتا به من برخورد و تا آمدم بگویم: شما کاغذتون رو(کتابتون) بفروشید، دیدم بهتر است تقریظی نوشته و به مرمت چهرۀ مخدوش استاد دانشگاه مشغول گردم. پیش از هر اقدامی، درصدد برآمدم تا طول عرایض و مدعای شاکیان را بسنجم. یکی از مطبعیان گرامی که در این باب اظهارنظر فرمودهبودند و از قضا «خیلی از امورات شان خرسندند»، مدعی بودند که ۹۵ درصد- بله دقیقا فرمودهاند ۹۵ درصد – از استادان دانشگاه از معرفی کتاب شانه خالی کرده و به جزوه بسنده میکنند؛ حاال آقای «خیلی خرسند از امورات» این ۹۵ درصد را چگونه بهدست آوردهاند، خود حکایت از کتاب خواندن فراوان ایشان دارد؛ البته حساسیت علمی، ایشان را ملزم ساخته بود، تا منبع اطلاعشان را خاطرنشان سازند. ایشان فرموده اند: «دوستانشان که قشر گستردهای از دانشجویان تا استادان دانشگاه را شامل میشوند ، گواهی هستند بر مدعای ایشان»؛ اظهارنظر دوستان ایشان نیز بر کتابخوانی فراوان ایشان دلالت میکند!
در قدم بعد، به مستندات دوران دانشجویی رجوع کردم. دفترهای جلد چرمی وکاغذی، یادگاری از دوران دانشجویی، زینتبخش کتابخانهام بوده و هست. یکی از دفترها را بیرون کشیده و مشغول ورق زدن شدم. به «انواع ادبی» رسیدم: « انواع ادبی، اصطالحیست که در نقد ادبی برای تعیین و تقسیمبندی آثار ادبی…» لاینقطع خواندم. سطرها بیهیچ کم و کاستی، سطور کتابی بوده که استاد محترم هم لاینقطع دیکته فرمودهبودند. شناسایی کتاب از همین سطر آغازین دشوار نمینمایید؛ به روبرو خیره شدم، انگار به چشمهای مطبعی ناخرسند. احساس دماغ سوختگی میکردم، کلافگی هم ضمیمه شد. دفتر را بستم و در قفسه گذاشتم. روی سالنامهها دست کشیدم و پیش رفتم. انگشتم روی عطف سالنامۀ آجری متوقف ماند. برق به چشمهام دوید. شتابزده سالنامه را بیرون کشیده و ورق زدم. فرموده بودند:
«طرفداران فقه شافعی، سختگیرند؛ اما فقه ابوحنیفه، خیر»!
چشمها را بستم، استاد مجسم شدند با چشمان نیمهباز، دستها در تکاپو و آن کلام نافذ! ناگهان مجمعی از استادان یکی از پس دیگری رخ نمودند. جمشید مظاهری سروشیار، محمدعلی اسالمی ندوشن، عالمه شهیدی، علی رواقی، مظاهر مصفا، مظفر بختیار و…استادانی که خود کتاباند. چشمها را که گشودم نه مطبعی مانده بود و نه تلخکامی مزیدن جزوۀ «انواع ادبی»، پس خواندم: «در خیلی جاها بعد از نعت پیغمبر و خلفای راشدین…»
❤️👌🏻
احساس خالص و ناب موقع نوشتن که میگن یعنی همین❤
❤️👌🏻