لوگوی شعر

دختر شرق

تنهایی و تردید دختری شرقی

عاطفه خداپرست

ورمال سیستان ۱۳۷۲

دختر شرقم، نوید عید را گم کرده‌ام

در شفق آیینه‌ی خورشید را گم کرده‌ام

راه می‌افتم به سوی ناکجا‌آبادها

گرچه مهتابی که می‌تابید را گم کرده‌ام

در میان راه درگیر یقین و شک شدم

یا که شاید مرجع تقلید را گم کرده‌ام

هرچه می‌گردم میان جنگ مذهب‌هایمان

پرچم آتش‌بس امید را گم کرده‌ام

«جنگ هفتاد و دو ملت» حال می‌فهمم چه بود

آه دیگر ملت جاوید را گم کرده‌ام

آنقدر در امتداد باورم بت ساختند

اعتقاد و باور و توحید را گم کرده‌ام

باز درگیر تو بودم ساعت خوابم گذشت

آن من بی‌غم که می‌خوابید را گم کرده‌ام

آن آبی

آن آبی

دل را به عمق وحشی دریا زدم ولی
آگاه بودم از همه‌ی دام‌های راه

من زاده می‌شدم وسط یک جهان حصار
تنها میان برکه‌ی محصور، بی‌پناه

خمیر آب و گل

که این خاک دلاورهای بی‌پروای دلواری
ندیده در برش شرم عرق‌ریز شبستان را

که باید راند از باغِ کنار رودِ سر در غم

حس نابکار

بی‌ مرز می‌شوند و تو را کم می‌آورند
پس‌کوچه‌های سرد و مه‌آلود انتظار

تب‌لرزه می‌کنند در این انزوای تلخ
این دست‌های سنگی و پردردِ

۰ دیدگاه

ارسال یک دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *