لوگوی شعر

آن آبی

آبی نشسته به موج

عاطفه خداپرست

ورمال سیستان ۱۳۷۲

جان می‌گرفت حس جنونم کنار ماه

وقتی رسید نامه‌ی صلح از دیار شاه

دل را به عمق وحشی دریا زدم ولی

آگاه بودم از همه‌ی دام‌های راه

من زاده می‌شدم وسط یک جهان حصار

تنها میان برکه‌ی محصور، بی‌پناه

آن آبی نشسته به موج رهایی‌ام

با پای خود به مهلکه رفتم، به پرتگاه

در باور زلال من و رودخانه‌ها

پرواز، طرح روشن یک طعمه بود و آه…

قلاب‌ها همیشه برای رها شدن

بدنام می‌شوند؛ چه معصوم و بی‌گناه

با دستخط شاه و امان‌نامه‌ای که داد

آسوده روی سفره‌ی او می‌شوم تباه

تسلیم برق و تیزی دندان او شدم

تن را به او سپردم و این سفره‌ی سیاه

برگشت سوی برکه، سر و استخوان من

حالا به گاهواره‌ی خود می‌کنم نگاه

*به اقتفای غزل محمد میر « برگشته ماهی از کنارۀ رود از کنار ماه»

**نقاشی از فرشید مثقالی

دختر شرق

دختر شرق

دختر شرقم، نوید عید را گم کرده‌ام
در شفق آیینه‌ی خورشید را گم کرده‌ام

راه می‌افتم به سوی ناکجا‌آبادها
گرچه مهتابی که می‌تابید را گم کرده‌ام

«فرصت…رخصت!»

آمیرزا جوابِ سلام آقا مهدیُ دادن و با یه بفرما، ایشونُ دعوت به ورود کردند. آقا مهدی پشتِ سرِ آمیرزا روانۀ اتاق کار شد. حین عبور از راهرو، آمیرزا ایستاد و با اشاره، آقا مهدی را جلوتر فرستاد، خودش هم سه چهار قدم سمت مطبخ رفت و صدا بلند کرد:

خمیر آب و گل

که این خاک دلاورهای بی‌پروای دلواری
ندیده در برش شرم عرق‌ریز شبستان را

که باید راند از باغِ کنار رودِ سر در غم

۰ دیدگاه

ارسال یک دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *