عاطفه خداپرست
ورمال سیستان ۱۳۷۲
جان میگرفت حس جنونم کنار ماه
وقتی رسید نامهی صلح از دیار شاه
دل را به عمق وحشی دریا زدم ولی
آگاه بودم از همهی دامهای راه
من زاده میشدم وسط یک جهان حصار
تنها میان برکهی محصور، بیپناه
آن آبی نشسته به موج رهاییام
با پای خود به مهلکه رفتم، به پرتگاه
در باور زلال من و رودخانهها
پرواز، طرح روشن یک طعمه بود و آه…
قلابها همیشه برای رها شدن
بدنام میشوند؛ چه معصوم و بیگناه
با دستخط شاه و اماننامهای که داد
آسوده روی سفرهی او میشوم تباه
تسلیم برق و تیزی دندان او شدم
تن را به او سپردم و این سفرهی سیاه
برگشت سوی برکه، سر و استخوان من
حالا به گاهوارهی خود میکنم نگاه
*به اقتفای غزل محمد میر « برگشته ماهی از کنارۀ رود از کنار ماه»
**نقاشی از فرشید مثقالی
۰ دیدگاه