محمد میر
هامون ۱۳۵۸
زمین عاشق شد و پرورد در برگ گل ایران را
سپس چون تاج سر پرداخت ایلات خراسان را
بهار آورد در سربیشه صدها بیشۀ سرسبز
زمان پرداخت در ابریشمِ کهنوج، کرمان را
زِ آب و گِل خمیری ریخت در دریاچۀ هامون
سپس قالب زد از خاک کیانسه زابلستان را
ز خاک زابلستان پهلوان زاد و برآمد یل
برای پاسداری نقش زد سام نریمان را
چو وقت خلق جنگل شد گل از گرگان به بار آمد
گلاب از جامِجم تابید و بر سر زد گلستان را
خراسان از قناتِ مهر و شوقِ آهوی کوهی
به هم تابید تارِ زعفرانتاب قهستان را
ز خاک سرزمین کورد کوهستان رقم زد عشق
تراشید از بلندِ عشوههایش طاق بستان را
ز پهلوی چپِ ایرانِ سر در ماهِ روشنتاب
به هم برزد بِلادِ پارسبانِ تاجیکستان را
بساطِ دفتر آورد و حسابِ دفتری گل کرد
به حکم حاکمانِ پارس مرکز کرد تهران را
“الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد”
نریزی بذر افیون باغِ آلوی دبستان را
که خواهد کشت این باغِ گلِ رنگینِ پیش از این
از این پس کودکان آشنای کودکستان را
که این خاک دلاورهای بیپروای دلواری
ندیده در برش شرم عرقریز شبستان را
که باید راند از باغِ کنار رودِ سر در غم
برای بازگشت کبک و بلدرچین زمستان را
۰ دیدگاه