
آن آبی
…
دل را به عمق وحشی دریا زدم ولی
آگاه بودم از همهی دامهای راه
من زاده میشدم وسط یک جهان حصار
تنها میان برکهی محصور، بیپناه

دختر شرق
دختر شرقم، نوید عید را گم کردهام
در شفق آیینهی خورشید را گم کردهام
راه میافتم به سوی ناکجاآبادها
گرچه مهتابی که میتابید را گم کردهام
گزارش تصویری نشست رونمایی «چهارراه چهکنم»
«فرصت…رخصت!»
آمیرزا جوابِ سلام آقا مهدیُ دادن و با یه بفرما، ایشونُ دعوت به ورود کردند. آقا مهدی پشتِ سرِ آمیرزا روانۀ اتاق کار شد. حین عبور از راهرو، آمیرزا ایستاد و با اشاره، آقا مهدی را جلوتر فرستاد، خودش هم سه چهار قدم سمت مطبخ رفت و صدا بلند کرد:

«سوب و مصیبت «دانای شایستۀ جدول خودکار»»
همراهان قصهنامگ اگه اجازه بدین، این قسمت رو با ی درخواستی از شما شروع کنم. ممنون از همکاری و همراهیتون. امکانش هست خواهش کنم، حوزۀ فعالیت این شرکت رو مشخص کنید:
خمیر آب و گل
که این خاک دلاورهای بیپروای دلواری
ندیده در برش شرم عرقریز شبستان را
که باید راند از باغِ کنار رودِ سر در غم

آنتیگونه،صدای اعتراض «دیگری»
اعتراضات آنتیگونۀ مدرن برخلاف شخصیت سوفوکل، فقط به فضای خصوصی خانواده محدود نمیشود؛ بلکه این اعتراضات در فضای عمومی و مجازی نیز گسترش مییابد. آنتیگونه هرچند در نهایت موفق به نجات زندگی برادرش نمیشود و سرنوشتی نامعلوم دارد؛ اما در تمام سکانسهای حضور در دادگاه، در مقابل قانون…

صبحانۀ چهارگاهی
آمیرزا طبق عادت صبحگاهی رفت پای حوض، دست و صورتی به آب زد و ایستاد. کش و قوسی به دست و کمرش داد و دستی به سبیلای از بناگوش دررفتهش کشید. یهو ی صدایی بالا سرش شنید…

جناب مستطاب «م.ی.خ»، مرحوم «ا.ق» و پختهخوار اعظم
اینبار بندۀ کمترین رافعالقصه، قصد برپایی شکایت علیه همۀ اشخاص حقیقی و حقوقی را دارد که اسم اصغر قاتل بینوا را بدون در نظر گرفتن ضایع شدن حقوق مادی و معنوی آن مرحوم، همینطور بیپروا بکار میبرند. ممکن است بگویید خب اصغر قاتل که صد سال بیشتر…
حس نابکار
بی مرز میشوند و تو را کم میآورند
پسکوچههای سرد و مهآلود انتظار
تبلرزه میکنند در این انزوای تلخ
این دستهای سنگی و پردردِ
سیاست پدر و مادر ندارد
«سیاست پدر و مادر ندارد»، این جمله را بارها شنیدهایم، بهویژه از پدر و مادرهایمان. استفاده از خانواده و مفاهیم مرتبط با آن برای صحبت از سیاست، امرغریبی نیست، چه برای دور نگاه داشتن ما از فضای سیاسی و پیچیدن این علم در پوششی وهمآلود و وحشتافزا از مه، و چه برای پذیرش...
«کلهقند و جوراب»
روزی روزگاری ی آمیرزا بود که تار میزد، کافی بود دستش به مضراب و پرده برسه، اونوقت دل همه حسابی غنج میرفت. نغمه به نغمهای که میساخت، مثال جواهر، رنگی و درخشان بود، چشم و گوشی نبود که شیفتۀ آوای سازش نباشه؛ القصه که میرزا دلبری بود برای زمونۀ خودش.ی شب که بعد درس و...
گزارش نشست رونمایی پادکست «چهارراه چهکنم»
آیین رونمایی پادکست «چهارراه چهکنم»، عصر پنجشنبه ۲۱ تیرماه ۱۴۰۳ در محل کافه آردا برگزار شد. در این نشست که با حضور و همت علاقمندان عرصۀ فرهنگ و هنر برپا شد، مهمان کارشناس، سرکار خانم دکتر ملیحه فرهنگی، متخصص روانشناسی، برمبنای سه قسمت منتشر شدۀ فصل اول «چهارراه...
ارتکابات جوانی
: «ای بابا برای که بنویسم؟»فریاد قاسم هاشمینژاد است بر سر ج.م.ص، وقتی اصرار که: «چه حیف است که نمینویسی و چرا نمینویسی؟».کتاب دیشب به دستم رسیده، رنگ آبی کاربنی با طرح و نوشتههای حصیری را دو دستی گرفتهام؛ مجموعه نقدهای هاشمینژاد است حدفاصل سالهای ۱۳۴۷ تا۱۳۵۱....
همستر، ناتکوین، کورش کمپانی و الگوهای روایی ذهنی
«شهر در آستانۀ نابودی به دست شریران، حضور بهموقع قهرمان یا قهرمانان و در نهایت نجات شهر و شهروندان»؛ از منظر ساختارگرایان، این نمونه را میتوان، الگوی روایی ثابت، آشنا و تقلیلیافتۀ فیلمهای هالیوودی بهشمار آورد. آیا با محدود کردن روایتها در قالب این الگوهای ثابت،...
آرایش دشمن
معرفی

آدونیس ۲
به باور آدونیس، هرچه سویۀ مستورگی و پنهانگی شعر پررنگتر باشد؛ شعرتر است و هر چه به آشکارگی بگراید، از شاعرانگی و شعریّت شعر کاسته میشود. او معتقد است، اگر در گذشته خوانش شعر در سطح افقی بوده؛ امروزه خوانش عمودی شده است و نیاز به تعمق و تأمل بیشتری دارد و خواننده چون...
وقتی قلبت تیر میکشد
وقتی قلبت تیر میکشد به گلولهای فکر میکنم که با شقیقۀ برادرم هیچ شوخی نداشت چقدر آب ریختند تا دستهاش را از دنیا بشویند چقدر کلاغ از موهای مادرم پریدند چقدر برف بر شانه های پدرم نشست و من بعد از آن هیچ سپیداری... توی باغ نبودم چقدر دروغ میگفت که سیگار را ترک نمیکنم...
«شغل نویسندگی باید در جامعه…».
با احترام بیدریغ به مقام هوشنگ مرادی کرمانی و یادکرد خاطرۀ شریف کیومرث پوراحمد از خواندن این عنوان شروع شد:«شغل نویسندگی باید در جامعه به رسمیت شناخته شود».موافقم هم دل میبره هم دین. دل و دین من هم که علیهالسلامتر از شما نیست، خیلی خوش و خرم، شروع کردم به خواندن...