دربارۀ کانگژ

ضلع غربی دانشکدۀ ادبیات، در حین عبور:

نه «در کنار خطوط سیم پیام» که بر خطوط ، نشسته بود. جفتش را که آورد، کنجکاوی فراتر رفت. شیفتۀ

بال‌های رنگارنگ جویای نام شدیم: سبزه‌قبا.

کلاس 203 در اثنای درس :

آوا سر داد و ناگزیر سکوت شد کلاس؛ زاهد یا اسحاق حتما با لبخند یادآور شد: کِن‌کِرانژَک.

افق ذهن:

در جست‌‌وجوی آشیانی برای آرزوها، بال‌های رنگارنگ و نغمه‌هاش مجال نگذاشت نام دیگری را. سبزه‌قبا، پرندۀ

آشنای ما، در زبان بلوچی هم‌چون پرهای رنگارنگش اسامی چندگانه ای دارد: کانگاشک، کانگَشت، کِن‌کِرانژَک،

و…کانگَژ را برگزیدیم؛ از ترکیب کانگ (صورت آوایی دیگری از بانگ) و گَژ (کشیدن) مگر پرواز بانگی شویم در

زمانۀ خود!

 

جناب مستطاب «م.ی.خ»، مرحوم «ا.ق» و پخته‌خوار اعظم

جناب مستطاب «م.ی.خ»، مرحوم «ا.ق» و پخته‌خوار اعظم

این‌بار بندۀ کمترین رافع‌القصه، قصد برپایی شکایت علیه همۀ اشخاص حقیقی و حقوقی را دارد که اسم اصغر قاتل بینوا را بدون در نظر گرفتن ضایع شدن حقوق مادی و معنوی آن مرحوم، همین‌طور بی‌پروا بکار می‌برند. ممکن است بگویید خب اصغر قاتل که صد سال بیشتر…

ارتکابات جوانی

: «ای بابا برای که بنویسم؟»فریاد قاسم هاشمی‌نژاد است بر سر ج.م.ص، وقتی اصرار که: «چه حیف است که نمی‌نویسی و چرا نمی‌نویسی؟».کتاب دیشب به دستم رسیده، رنگ آبی کاربنی با طرح و نوشته‌های حصیری را دو دستی گرفته‌ام؛ مجموعه نقدهای هاشمی‌نژاد است حدفاصل سال‌های 1347 تا1351....

آنتیگونه،صدای اعتراض «دیگری»

آنتیگونه،صدای اعتراض «دیگری»

اعتراضات آنتیگونۀ مدرن برخلاف شخصیت سوفوکل، فقط به فضای خصوصی خانواده محدود نمی‌شود؛ بلکه این اعتراضات در فضای عمومی و مجازی نیز گسترش می‌یابد. آنتیگونه هرچند در نهایت موفق به نجات زندگی برادرش نمی‌شود و سرنوشتی نامعلوم دارد؛ اما در تمام سکانس‌های حضور در دادگاه، در مقابل قانون…

سیاست پدر و مادر ندارد

«سیاست پدر و مادر ندارد»، این جمله را بارها شنیده‌ایم، به‌ویژه از پدر و مادرهایمان. استفاده از خانواده و مفاهیم مرتبط با آن برای صحبت از سیاست، امرغریبی نیست، چه برای دور نگاه داشتن ما از فضای سیاسی و پیچیدن این علم در پوششی وهم‌آلود و وحشت‌افزا از مه، و چه برای پذیرش...

همستر، نات‌کوین، کورش کمپانی و الگوهای روایی ذهنی

«شهر در آستانۀ نابودی به دست شریران، حضور به‌موقع قهرمان یا قهرمانان و در نهایت نجات شهر و شهروندان»؛ از منظر ساختارگرایان، این نمونه را می‌توان، الگوی روایی ثابت، آشنا و تقلیل‌یافتۀ فیلم‌های هالیوودی به‌شمار آورد. آیا با محدود کردن روایت‌ها در قالب این الگوهای ثابت،...

اگه ساکن زاهدان باشید؛ اگر به زاهدان سفر کرده باشید؛ اگر دربارۀ زاهدان خونده باشید یا شنیده باشید، «چهارراه چه‌کنم» نام آشنایی برای شماست؛ نام آشنایی که حکایت‌های غریبی داره. این‌جا در «چهارراه چه‌کنم» از خودمون می‌گیم از زمانه‌مون و از زاهدان.

پادکست
آن آبی

آن آبی

دل را به عمق وحشی دریا زدم ولی
آگاه بودم از همه‌ی دام‌های راه

من زاده می‌شدم وسط یک جهان حصار
تنها میان برکه‌ی محصور، بی‌پناه

دختر شرق

دختر شرق

دختر شرقم، نوید عید را گم کرده‌ام
در شفق آیینه‌ی خورشید را گم کرده‌ام

راه می‌افتم به سوی ناکجا‌آبادها
گرچه مهتابی که می‌تابید را گم کرده‌ام

خمیر آب و گل

که این خاک دلاورهای بی‌پروای دلواری
ندیده در برش شرم عرق‌ریز شبستان را

که باید راند از باغِ کنار رودِ سر در غم

«فرصت…رخصت!»

آمیرزا جوابِ سلام آقا مهدیُ دادن و با یه بفرما، ایشونُ دعوت به ورود کردند. آقا مهدی پشتِ سرِ آمیرزا روانۀ اتاق کار شد. حین عبور از راهرو، آمیرزا ایستاد و با اشاره، آقا مهدی را جلوتر فرستاد، خودش هم سه چهار قدم سمت مطبخ رفت و صدا بلند کرد:

صبحانۀ چهارگاهی

صبحانۀ چهارگاهی

آمیرزا طبق عادت صبحگاهی رفت پای حوض، دست و صورتی به آب زد و ایستاد. کش و قوسی به دست و کمرش داد و دستی به سبیلای از بناگوش دررفته‌ش کشید. یهو ی صدایی بالا سرش شنید…

«کله‌قند و جوراب»

روزی روزگاری ی آمیرزا بود که تار می‌زد، کافی بود دستش به مضراب و پرده برسه، اون‌وقت دل همه حسابی غنج می‌رفت. نغمه به نغمه‌ای که می‌ساخت، مثال جواهر، رنگی و درخشان بود، چشم و گوشی نبود که شیفتۀ آوای سازش نباشه؛ القصه که میرزا دلبری بود برای زمونۀ خودش.ی شب که بعد درس و...